نوشته شده توسط : Kloa

 

بازی چیست؟
اریک برن «بازی» را به عنوان یک الگوی تکراری رفتاری بین آدم‌ها معرفی می‌کند. بازی‌ها معمولاً ناخودآگاه انجام می‌شوند و هدف آن‌ها کسب توجه، قدرت یا فرار از واقعیت است. بیشتر بازی‌ها با نتیجه‌ای منفی یا خنثی تمام می‌شوند. افراد در این الگوها نقش‌هایی مشخص دارند.

تحلیل رفتار متقابل
پایه‌ اصلی کتاب بر تحلیل رفتار متقابل استوار است؛ یعنی بررسی اینکه آدم‌ها چگونه با هم ارتباط برقرار می‌کنند. برن معتقد است بیشتر مشکلات روانی، ریشه در همین تعاملات ناسالم دارد. شناخت این روابط کمک می‌کند تا آگاه‌تر رفتار کنیم. تحلیل رفتار متقابل ابزاری برای فهم دقیق‌تر روابط روزمره است.

حالت‌های منِ درونی
برن سه حالت روانی در انسان‌ها را معرفی می‌کند: والد، بالغ و کودک. این حالت‌ها بر واکنش‌ها و تصمیمات ما در تعاملات تأثیر می‌گذارند. هر کدام در موقعیتی خاص مفید یا آسیب‌زننده‌اند. شناخت این حالت‌ها راهی برای رشد فردی و روابط سالم است.

نقش‌های پنهان در بازی‌ها
در هر بازی روانی، افراد نقش‌هایی مثل قربانی، نجات‌دهنده یا مهاجم را بازی می‌کنند. این نقش‌ها اغلب بدون آگاهی طرفین شکل می‌گیرند. هدف نهایی، تأیید یک احساس یا باور درونی است. تکرار این نقش‌ها می‌تواند روابط را فرسوده کند.

بازی‌های رایج در زندگی روزمره
برن نمونه‌هایی از بازی‌های روانی مانند «ببین من چقدر بدبختم»، «تو باعثش شدی» یا «اگر تو نبودی...» را شرح می‌دهد. این بازی‌ها در خانواده، محل کار یا روابط عاشقانه دیده می‌شوند. شناسایی آن‌ها اولین گام برای شکستن چرخه تکرار است.

چرا بازی می‌کنیم؟
افراد بازی می‌کنند تا احساسات خود را مدیریت کنند، توجه بگیرند یا از صمیمیت واقعی فرار کنند. گاهی بازی‌ها وسیله‌ای برای تکرار الگوهای دوران کودکی هستند. ما ناخودآگاه به دنبال پایان آشنایی هستیم، حتی اگر ناخوشایند باشد. فهم انگیزه‌ها کمک می‌کند آگاهانه‌تر رفتار کنیم.

پایان بازی چگونه رقم می‌خورد؟
هر بازی پایانی دارد که معمولاً به یکی از طرفین آسیب می‌زند. این پایان می‌تواند حس گناه، سرخوردگی یا جدایی باشد. پایان‌ها اغلب از پیش تعیین‌شده‌اند و در جهت تأیید دیدگاه قبلی فرد عمل می‌کنند. شکستن این پایان‌های تکراری، نیاز به آگاهی و تمرین دارد.

راه رهایی از بازی‌ها
اریک برن راه نجات را در شناخت بازی‌ها و ورود به رابطه‌ای صادقانه و بدون نقش‌آفرینی می‌داند. بهترین ابزار، استفاده از حالت «بالغ» در درون ماست. با تمرین آگاهی، می‌توان بازی‌ها را متوقف کرد و رابطه‌ای سالم و انسانی ساخت. این همان نقطه‌ شروع رشد واقعی است.



:: بازدید از این مطلب : 6
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 17 ارديبهشت 1404 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Kloa

 

1. اعتماد به نفس، احساس نیست، عمل است
بیشتر افراد فکر می‌کنند اول باید احساس اعتماد به نفس داشته باشند تا کاری را شروع کنند. اما راس هریس می‌گوید اعتماد به نفس نتیجه عمل کردن است، نه پیش‌نیاز آن. با انجام دادن کارهایی که می‌ترسیم، کم‌کم اعتماد به نفس شکل می‌گیرد. به جای منتظر ماندن برای حس خوب، باید قدم برداشت.

2. ترس دشمن نیست، همراه مسیر است
ترس و اضطراب نشانه ضعف نیستند، بلکه بخشی از فرآیند رشد هستند. همه انسان‌ها هنگام ورود به چالش‌های جدید، این احساسات را تجربه می‌کنند. تفاوت در این است که بعضی‌ها با وجود ترس پیش می‌روند. ترس را باید پذیرفت، نه فرار کرد.

3. ذهن همیشه در حال هشدار است
ذهن ما طوری برنامه‌ریزی شده که ما را از خطر دور کند و برای همین اغلب منفی‌نگر است. افکار خودانتقادی مثل «من نمی‌تونم» یا «کافی نیستم» طبیعی هستند. مشکل وقتی پیش می‌آید که آن‌ها را باور کنیم و طبق‌شان عمل کنیم. باید یاد بگیریم صدای ذهن را بشنویم، ولی از آن فرمان نگیریم.

4. خودت را از افکارت جدا کن
یکی از تمرین‌های مهم در کتاب، جدا شدن از افکار منفی است (به‌جای یکی شدن با آن‌ها). وقتی می‌گویی «من شکست‌خورده‌ام» خودت را با آن فکر یکی کرده‌ای، ولی اگر بگویی «ذهنم الان فکر می‌کنه من شکست‌خورده‌ام» فاصله ایجاد می‌کنی. این فاصله باعث می‌شود انتخاب‌های آگاهانه‌تری داشته باشی. تو افکارت نیستی، تو کسی هستی که آن‌ها را مشاهده می‌کنی.

5. زندگی بر اساس ارزش‌ها، نه ترس‌ها
به‌جای اینکه بگذاری ترس‌ها مسیرت را تعیین کنند، باید ببینی چه چیزهایی واقعاً برایت مهم‌اند. ارزش‌ها مثل قطب‌نما بهت کمک می‌کنند حتی وقتی راه سخت است، به جلو حرکت کنی. تصمیم‌گیری بر اساس ارزش، احساس رضایت واقعی می‌آورد. ارزش‌ها دلیل خوبی برای شجاعت هستند.

6. پذیرش، قدرت پنهان است
وقتی با احساسات بد نجنگی و آن‌ها را همان‌طور که هستند بپذیری، رنج کمتر می‌شود. جنگیدن با ترس و اضطراب فقط انرژی می‌گیرد و باعث قفل شدن می‌شود. پذیرش به معنای تسلیم نیست، بلکه یعنی باز بودن به روی تجربه‌های انسانی. این نگاه تو را آزادتر و انعطاف‌پذیرتر می‌کند.

7. اقدام متعهدانه، کلید پیشرفت است
این کتاب یاد می‌دهد که «اقدام متعهدانه» یعنی گام برداشتن در مسیر ارزش‌ها با وجود ترس، تردید یا شکست‌های قبلی. عمل‌کردن مهم‌تر از نتیجه گرفتن است. با تمرین و تکرار، مهارت‌ها بالا می‌روند و اعتماد به نفس به‌تدریج ساخته می‌شود. منتظر اطمینان نباش، حرکت کن.

8. اعتماد به نفس پایدار، در دل واقعیت شکل می‌گیرد
اعتماد به نفس واقعی این نیست که همیشه احساس خوبی داشته باشی یا هیچ‌وقت اشتباه نکنی. بلکه یعنی خودت را همان‌طور که هستی بپذیری و با همه نقص‌ها، در مسیرت باقی بمانی. این نوع اعتماد به نفس ریشه‌دار است و با هر شکستی از بین نمی‌رود. چون بر اساس عمل و پذیرش ساخته شده، نه احساس لحظه‌ای.



:: برچسب‌ها: اعتماد به نفس پایدار , در دل واقعیت شکل می‌گیرد ,
:: بازدید از این مطلب : 10
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 17 ارديبهشت 1404 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Kloa

 

1. بازگشت به سکوت درون
کتاب درباره رسیدن به حالتی از ذهن است که در آن هیچ فکر، قضاوت یا نگرانی وجود ندارد. این حالت را وضعیت صفر می‌نامند؛ جایی که فقط آرامش و آگاهی حضور دارد. ویتالی می‌گوید در این حالت، ما به قدرت اصلی درون خود متصل می‌شویم. از این سکوت، بهترین تصمیم‌ها و الهام‌ها بیرون می‌آید.

2. قدرت جمله‌های شفابخش
چهار جمله ساده «دوستت دارم»، «متاسفم»، «لطفاً من را ببخش»، و «متشکرم» در قلب این کتاب قرار دارند. با تکرار آن‌ها، می‌توانیم ذهن و روح خود را از خاطرات، احساسات منفی و باورهای محدود پاک کنیم. این جملات مانند کلیدی برای باز کردن قفل‌های درونی عمل می‌کنند. آن‌ها ابزار ساده اما بسیار قدرتمندی برای شفا هستند.

3. همه چیز از درون ما آغاز می‌شود
جو ویتالی می‌گوید هر چیزی که در زندگی‌مان می‌بینیم، بازتابی از ذهن ماست. اگر چیزی را نمی‌پسندیم، باید در درون خود دنبال ریشه‌اش بگردیم. با پذیرش کامل مسئولیت، می‌توانیم آغازگر تغییر باشیم. این اصل باعث می‌شود دیگر کسی یا چیزی را سرزنش نکنیم.

4. ارتباط با خود الهی
ما همیشه به بخشی از وجودمان دسترسی داریم که بالاتر، آگاه‌تر و الهی‌تر است. اما ذهن شلوغ و خاطرات گذشته، ما را از آن جدا می‌کند. وضعیت صفر، راه بازگشت به این بخش خالص و کامل درون است. از اینجا ارتباطی عمیق با الهام و عشق الهی شکل می‌گیرد.

5. پاکسازی به جای جنگیدن
در مواجهه با مشکلات، لازم نیست بجنگیم یا زور بزنیم؛ بلکه باید پاکسازی کنیم. با گفتن جمله‌های شفابخش، آن انرژی منفی یا خاطره از بین می‌رود. به جای تغییر دیگران، خودمان را پاک می‌کنیم و دنیا واکنش نشان می‌دهد. این کار نوعی تسلیم آگاهانه در برابر خرد برتر است.

6. ترک وابستگی به نتایج
در این مسیر، یاد می‌گیریم که به جای چسبیدن به نتیجه یا هدف خاص، به الهام در لحظه گوش دهیم. اعتماد به فرآیند و به «منبع» ما را به مکان درست می‌برد. گاهی رها کردن، بهترین مسیر رسیدن است. این کتاب دعوتی به زندگی با جریان است، نه علیه آن.

7. ذهن، خالق واقعیت ماست
افکار و باورهای پنهان ما، پایه‌گذار تجربه‌های زندگی‌مان هستند. اگر چیزی تکرار می‌شود یا ما را اذیت می‌کند، نشانه‌ای‌ست برای پاکسازی. با پاک کردن اطلاعات در ذهن، مسیر جدیدی در واقعیت بیرونی باز می‌شود. ذهن پاک، واقعیتی پاک را خلق می‌کند.

8. زندگی به عنوان عبادت
ویتالی دیدگاهی عرفانی به زندگی ارائه می‌دهد: که هر عمل، حتی ساده‌ترین کارها، می‌تواند عبادت باشد اگر با آگاهی انجام شود. زندگی در وضعیت صفر، یعنی یکی شدن با خداوند در لحظه به لحظه زندگی. این راهی برای زیستن با عشق، آرامش و درک عمیق از هستی است.



:: برچسب‌ها: ذهن، خالق واقعیت ماست ,
:: بازدید از این مطلب : 7
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 17 ارديبهشت 1404 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Kloa

1. خواندن زبان بدن در ارتباطات روزمره
حرکات دست، تماس چشمی، حالت صورت و وضعیت نشستن یا ایستادن، اطلاعات ناخودآگاه زیادی منتقل می‌کند. با دقت به این نشانه‌ها می‌توان احساسات واقعی فرد را تشخیص داد. حتی سکوت یا فاصله‌گیری بدنی، پیامی روانی دارد. زبان بدن دروغ نمی‌گوید، فقط باید یاد بگیریم بخوانیمش.

2. شناخت شخصیت از طریق رفتارهای تکرارشونده
رفتارهای انسان‌ها اغلب از الگوهای مشخصی پیروی می‌کنند. اگر این الگوها را بشناسیم، می‌توانیم شخصیت، ترس‌ها و خواسته‌هایشان را بهتر درک کنیم. برای مثال، پرهیز از تصمیم‌گیری می‌تواند نشانه‌ی عدم اعتماد به نفس باشد. تکرار، همیشه نشانی از یک نیاز یا گره ذهنی است.

3. تحلیل آنچه گفته می‌شود – و آنچه گفته نمی‌شود
کلمات انتخاب‌شده، نحوه‌ی بیان، و حتی چیزهایی که عمداً حذف می‌شوند، حامل معانی عمیق‌اند. کسانی که از موضوعی طفره می‌روند، گاهی چیزی برای پنهان کردن دارند. با تمرکز روی جزئیات کلام، می‌توان اضطراب‌ها، ترس‌ها و خواسته‌های مخفی را شناسایی کرد. گفتار، آیینه‌ی ذهن است.

4. یافتن نقاب‌های روانی: مکانیزم‌های دفاعی
بسیاری از رفتارهای به‌ظاهر عجیب یا اغراق‌شده، در واقع پاسخی دفاعی هستند. انکار، سرزنش دیگران یا شوخی‌های مفرط می‌تواند نقاب دردهای درونی باشد. روانکاوی یعنی کنار زدن این نقاب‌ها برای دیدن واقعیت روانی فرد. پشت هر واکنش افراطی، یک آسیب پنهان است.

5. بررسی اثرات دوران کودکی بر تصمیم‌های امروز
بسیاری از رفتارهای امروز، ریشه در تجربیات حل‌نشده‌ی کودکی دارند. یک کودک نادیده گرفته‌شده ممکن است بزرگسالی شود که همیشه به دنبال تأیید است. شناخت این زخم‌های قدیمی به ما کمک می‌کند علت رفتارهای امروز را بفهمیم. گذشته، همیشه در حال تکرار شدن است، مگر اینکه فهمیده شود.

6. تحلیل رؤیاها برای کشف ضمیر ناخودآگاه
رؤیاها مسیری مستقیم به درون ذهن ناخودآگاه هستند. اشیاء، مکان‌ها یا افراد در خواب معمولاً نماد مفاهیم درونی‌اند. با تحلیل نمادها و احساساتی که در رؤیا تجربه می‌شوند، می‌توان به خواسته‌های سرکوب‌شده پی برد. خواب‌ها بی‌منطق به نظر می‌رسند، اما معنا دارند.

7. درک شدت هیجانات به‌عنوان هشدار ذهنی
وقتی کسی بیش از حد عصبانی، مضطرب یا غمگین می‌شود، این نشانه‌ی وجود گره‌های روانی فعال است. شدت واکنش‌ها معمولاً از حافظه‌های هیجانی تغذیه می‌شود. با دنبال کردن ریشه‌ی این احساسات، می‌توان گلوگاه‌های ذهن را شناسایی کرد. احساسات شدید، پیام‌هایی فوری از ناخودآگاه هستند.

8. ایجاد فضایی امن برای آشکار شدن روان
بدون امنیت روانی، هیچ‌کس خود واقعی‌اش را نشان نمی‌دهد. برای روانکاوی دیگران، باید شنونده‌ای بی‌قضاوت و همدل باشیم. وقتی فرد حس کند شنیده و فهمیده می‌شود، ذهن ناخودآگاه شروع به باز شدن می‌کند. رابطه‌ی امن، اولین شرط ورود به روان است.



:: برچسب‌ها: 1 , خواندن زبان بدن در ارتباطات روزمره ,
:: بازدید از این مطلب : 9
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 17 ارديبهشت 1404 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Kloa

 

۱. ذهن ما بیشتر ناهشیار است (فروید)
بخش عمده‌ای از ذهن ما در سطح ناخودآگاه فعالیت می‌کند و رفتار ما را هدایت می‌کند.
خاطرات سرکوب‌شده، امیال پنهان و ترس‌ها در این ناحیه ذخیره شده‌اند.
فروید برای کشف آن‌ها از رؤیا، لغزش‌های زبانی و تداعی آزاد استفاده کرد.
درمان با تمرکز بر ریشه‌های ناهشیار می‌تواند مشکلات روانی را کاهش دهد.

۲. یادگیری از طریق تداعی رخ می‌دهد (پاولف)
وقتی دو چیز با هم تکرار شوند، مغز آن‌ها را به هم ربط می‌دهد.
پاولف نشان داد سگ‌ها با شنیدن زنگ، حتی بدون دیدن غذا، بزاق ترشح می‌کنند.
این نوع یادگیری به شرطی‌سازی کلاسیک معروف است.
الگوهای رفتاری زیادی در انسان هم به همین شکل شکل گرفته‌اند.

۳. رفتار نتیجه پاداش و تنبیه است (اسکینر)
اگر به رفتاری پاداش داده شود، احتمال تکرار آن بیشتر می‌شود.
اسکینر با جعبه مخصوصش نشان داد چگونه تقویت مثبت یا منفی رفتار را شکل می‌دهد.
او به ذهن کاری نداشت؛ فقط رفتار قابل مشاهده برایش اهمیت داشت.
این دیدگاه در آموزش، تربیت و درمان اختلالات رفتاری بسیار تأثیرگذار بوده است.

۴. انسان در مسیر خودشکوفایی حرکت می‌کند (مزلو)
ما ابتدا به نیازهای ابتدایی مثل غذا و امنیت نیاز داریم.
پس از آن، به تعلق، عزت‌نفس و در نهایت رشد شخصی می‌رسیم.
مزلو باور داشت هر انسان میل دارد بهترین نسخه خودش باشد.
این هرم نیازها، مبنای روان‌شناسی انگیزش و موفقیت فردی است.

۵. رشد ذهنی کودک مرحله‌ای است (پیاژه)
کودکان از بدو تولد به‌تدریج توانایی تفکر پیچیده را پیدا می‌کنند.
پیاژه چهار مرحله شناختی معرفی کرد که هرکدام مهارت‌های خاصی را در بر دارد.
کودک با تعامل با محیط یاد می‌گیرد، نه فقط از طریق آموزش مستقیم.
درک این مراحل برای آموزش مؤثر و پرورش ذهنی ضروری است.

۶. پذیرش بی‌قید و شرط به رشد منجر می‌شود (راجرز)
وقتی کسی ما را همان‌طور که هستیم بپذیرد، حس امنیت و ارزش پیدا می‌کنیم.
راجرز این پذیرش را پایه درمان موفق می‌دانست.
او تأکید داشت که انسان میل طبیعی به رشد و بهبود دارد.
درمانگر باید شنونده‌ای همدل و حمایتگر باشد، نه قضاوت‌گر.

۷. مغز پایه رفتار ماست (روان‌شناسی زیستی)
هر احساسی یا رفتاری ریشه در فعالیت مغز دارد.
مثلاً هیجان، حافظه یا تصمیم‌گیری، به بخش‌های خاصی از مغز مربوط است.
با تصویربرداری مغزی می‌توان دید کدام ناحیه هنگام خشم یا شادی فعال می‌شود.
روان‌شناسی زیستی به ما کمک می‌کند رفتار را از دید علمی‌تر درک کنیم.

۸. حافظه می‌تواند اشتباه کند (لافتوس)
ما فکر می‌کنیم خاطرات ما دقیق‌اند، اما در واقع ممکن است تحریف شده باشند.
لافتوس نشان داد اطلاعات نادرست بعد از یک رویداد، می‌تواند خاطره را تغییر دهد.
این کشف، نگاه ما به شاهدهای عینی در دادگاه را تغییر داد.
ذهن ما خاطرات را بازسازی می‌کند، نه بازپخش.



:: برچسب‌ها: حافظه می‌تواند اشتباه کند (لافتوس) ,
:: بازدید از این مطلب : 9
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 17 ارديبهشت 1404 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Kloa

 

۱. بیشعوری، بیماری قرن
خاویر کرمنت بیشعوری را یک بیماری رفتاری همه‌گیر معرفی می‌کند که ربطی به میزان تحصیلات یا موقعیت اجتماعی ندارد. افراد بیشعور خودمحور، بی‌اخلاق و بی‌توجه به حقوق دیگران هستند. این بیماری نه به عقل مربوط است و نه به نادانی، بلکه به فقدان شعور انسانی. او هشدار می‌دهد که بیشعوری به‌شدت در حال گسترش است.

۲. نقاب بیشعوری
بیشعورها همیشه با چهره‌ای خشن و فحاش ظاهر نمی‌شوند؛ بلکه ممکن است مؤدب، آراسته و حتی خیرخواه به‌نظر برسند. رفتارشان زیر لایه‌ای از منطق یا دلسوزی پنهان شده است. آن‌ها با زبان نرم، دیگران را تخریب می‌کنند و خود را قربانی نشان می‌دهند. همین پنهان‌کاری، بیشعوری را خطرناک‌تر می‌سازد.

۳. بیشعورهای موفق
برخلاف تصور عموم، بسیاری از بیشعورها در زندگی حرفه‌ای بسیار موفق هستند. آن‌ها به‌خوبی از قدرت، نفوذ و موقعیت برای رسیدن به منافع خود استفاده می‌کنند. در واقع، بیشعوری می‌تواند ابزار پیشرفت باشد، البته به بهای له شدن دیگران. کرمنت می‌گوید موفقیت نباید ما را از دیدن بیشعوری باز دارد.

۴. توجیه‌گری حرفه‌ای
فرد بیشعور در توجیه رفتارهای اشتباه خود استاد است؛ او همیشه دلیلی دارد که چرا کارش درست بوده. گاهی از قانون، گاهی از دین، و گاهی از منطق برای توجیه بی‌اخلاقی استفاده می‌کند. این توجیه‌ها باعث می‌شود هیچ‌وقت از خودش سؤال نکند. این‌گونه افراد خود را مصون از نقد می‌دانند.

۵. بیشعوری در نقش قربانی
بیشعورها گاهی نقش قربانی را به‌خوبی بازی می‌کنند تا از مسئولیت‌پذیری فرار کنند. با مظلوم‌نمایی، احساس ترحم دیگران را جلب می‌کنند. این رفتار به آن‌ها اجازه می‌دهد تا در عین ظلم، خود را بی‌گناه نشان دهند. نویسنده این الگو را یکی از پیچیده‌ترین مدل‌های بیشعوری معرفی می‌کند.

۶. بیشعوری روزمره
بیشعوری فقط در سیاست یا کسب‌وکار نیست؛ بلکه در رانندگی، صف نانوایی، یا حتی پیام‌های فضای مجازی هم دیده می‌شود. ما اغلب در زندگی روزمره، با رفتارهای کوچک ولی مخرب بیشعورانه روبه‌رو می‌شویم. کرمنت این نوع بیشعوری را "عادی‌شده" می‌داند. اگر نادیده گرفته شود، به فرهنگ تبدیل می‌شود.

۷. رهایی از بیشعوری
اولین گام برای درمان، پذیرش بیشعوری است. تا زمانی که فرد خود را سالم بداند، تغییری ممکن نیست. نویسنده راهکارهایی مثل خودارزیابی، تمرین همدلی و گفت‌وگوی صادقانه با خود را پیشنهاد می‌دهد. این مسیر سخت است، اما شدنی.

۸. ساختن جامعه‌ای باشعور
کتاب در نهایت خواننده را دعوت به ساختن جامعه‌ای آگاه‌تر و محترمانه‌تر می‌کند. اگر هرکسی سهم خود را در کاهش بیشعوری ایفا کند، تغییر ممکن است. آموزش، گفت‌وگو و الگوسازی ابزارهای کلیدی این مسیر هستند. بیشعوری ممکن است همه‌گیر باشد، اما درمان‌ناپذیر نیست.



:: برچسب‌ها: بیشعوری ,
:: بازدید از این مطلب : 12
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 17 ارديبهشت 1404 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد