نوشته شده توسط : Kloa

 

گفت‌وگوی صریح با رنج بشر
جست‌وجوی حقیقت در دل دود و خون
اوریانا فالاچی به دنبال حقیقتی می‌رود که در گزارش‌های رسمی محو شده است. نه شعار، نه دروغ؛ فقط آن‌چه واقعاً اتفاق می‌افتد. این کتاب حاصل سفرهای او به میدان‌های جنگ و برخورد بی‌واسطه با سربازان، مادران، مجروحان و سیاستمداران است. او به جای تحلیل، روایت می‌کند؛ اما روایتی تیز، کوبنده و بی‌اغماض. فالاچی با چشم خودش می‌بیند و ما را وادار می‌کند با او ببینیم. هیچ تصویری را سانسور نمی‌کند، چون باور دارد حقیقت، هرچند تلخ، باید آشکار باشد.

تماشای فروپاشی انسانیت
جنگ برای فالاچی، صحنه‌ای‌ست که در آن، انسانیت در حال زوال است. سربازان از آدم‌کشی بی‌احساس شده‌اند، کودکان با دیدن مرگ بازی می‌کنند. قربانیان دیگر شوکه نمی‌شوند؛ عادت کرده‌اند. او نشان می‌دهد که چگونه جنگ، وجدان را می‌فرساید و انسان را به هیولا یا موجودی بی‌حس بدل می‌کند. این زوال، از هر گلوله‌ای مرگبارتر است. فالاچی با دقتی خاص، تغییر چهره انسان را مستند می‌کند.

میان زندگی و حرفه
به‌عنوان یک زن خبرنگار، فالاچی بارها با خطر مرگ روبه‌رو می‌شود. اما آن‌چه داستان را خاص می‌کند، کشمکش درونی اوست. آیا وظیفه دارد حقیقت را بگوید، حتی اگر هزینه‌اش جانش باشد؟ فالاچی نمی‌خواهد صرفاً حرفه‌ای باشد، بلکه انسانی بیدار است. او از جنگ نمی‌گریزد؛ اما می‌پذیرد که هر قدم، می‌تواند آخرین باشد. همین تردیدها، کتاب را از سطح گزارش به سطح ادبیات و فلسفه می‌برد.

سیاست، چهره دیگر خشونت
فالاچی تنها به سربازان نمی‌پردازد؛ به سردمداران نیز حمله می‌کند. آنان که در کاخ‌ها تصمیم به جنگ می‌گیرند، دور از میدان نبرد. در مصاحبه‌هایش، او مستقیم و بی‌ملاحظه سؤال می‌پرسد؛ شاه ایران، کاسترو، و دیگران را با واقعیت‌های میدان روبه‌رو می‌کند. گاه خشمگینشان می‌کند، گاه سکوتشان را ثبت می‌کند. او سیاست را بی‌نقاب نشان می‌دهد؛ سرد، محاسبه‌گر، و بی‌رحم.

بدن، خاطره‌گاه جنگ
در سراسر کتاب، بدن‌ها نقش مهمی دارند؛ پاره‌پاره، سوزانده‌شده، مدفون‌شده. فالاچی جسم انسان را ثبت می‌کند؛ چراکه جنگ پیش از آن‌که ایدئولوژیک باشد، خشونتی‌ست بر بدن. او درد فیزیکی را برجسته می‌کند تا ابعاد واقعی جنگ را نشان دهد. صحنه‌هایی از بیمارستان‌ها، مرده‌شوی‌خانه‌ها، و خیابان‌هایی پر از جنازه، به‌جای اعداد، تصویری انسانی از فاجعه می‌سازند.

مرز میان سکوت و شهادت
در نهایت، فالاچی می‌داند که شاید کلماتش جهان را نجات ندهند. اما از سکوت بیزار است. او می‌نویسد تا وجدان خود و خواننده را حفظ کند. «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» سندی‌ست از دوران بی‌وجدانی، اما خود نشانی از وجدان‌داری است. در جهانی پر از سکوت، فریاد او همچون ناقوس بیدارباش است. حتی اگر جنگی دیگر بیاید، این صدا فراموش نخواهد شد.





:: بازدید از این مطلب : 16
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 ارديبهشت 1404 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: