کتاب «ویدا» اثر پاتریشیا انگل
نوشته شده توسط : Kloa

 

صدای زن مهاجر در حاشیهٔ رؤیای آمریکایی
شکاف در ریشه‌ها
سابینا در مرز میان دو هویت گرفتار است: نه کاملاً آمریکایی است، نه کاملاً کلمبیایی. او در دل یک خانوادهٔ مهاجر بزرگ می‌شود که خود نیز در تقلا برای بقا، عشق، ایمان و احترام هستند. اما جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند، همیشه به او به چشم "دیگری" نگاه می‌کند. او در مدرسه، دانشگاه و محیط کار با تحقیر، نادیده‌گرفته‌شدن و تبعیض روبه‌روست. این جدایی از هویت ریشه‌دار، تضادی درونی برایش می‌سازد که در طول کتاب باقی می‌ماند. تلاش برای بازتعریف خود، موضوعی‌ست که در تمام داستان‌های کوتاه این مجموعه جاری‌ست. زندگی‌اش در دو جغرافیا جریان دارد: در بوگوتا، حس بیگانگی؛ در نیوجرسی، حس عدم تعلق. این شکاف او را دچار نوعی آوارگی روانی می‌کند که واژه‌به‌واژه در متن تنیده شده است.

رنج‌های ناپیدای زن بودن
در دل روایت، زن بودن سابینا خودش مسئله‌ای مرکزی است؛ زنی که باید هم در خانه «دختر خوب» باشد، هم در خیابان «زن مقاوم». فشارهای جنسی، محدودیت‌های فرهنگی، انتظارات سنتی و بی‌اعتنایی جامعه مردسالار، بارهایی هستند که او بر دوش می‌کشد. گاه در برابرشان قد علم می‌کند و گاه فرو می‌ریزد. پاتریشیا انگل به‌سادگی نشان می‌دهد زن مهاجر در لایه‌های پنهان زندگی روزمره چگونه له می‌شود. سابینا تنها نیست، اما در انبوه رابطه‌ها هم احساس تنهایی می‌کند. دوست‌پسرها، هم‌اتاقی‌ها و حتی زنان دیگر گاه او را می‌شکنند به جای آن‌که پناهش باشند. در هر رابطه‌ای زخمی تازه، اما تلاشی تازه هم برای ایستادن.

لحظه‌های کوچک، زخم‌های عمیق
هیچ حادثهٔ بزرگ یا تراژدی عظیمی در این داستان‌ها نیست؛ بلکه روایت از دردهایی حرف می‌زند که روزانه‌اند و پنهان. لحظه‌هایی مانند مورد بی‌اعتنایی قرار گرفتن، لمس ناخواسته، نگاه مشکوک، بوی غربت در غذا، یا مکالمه‌ای سرد با یک آمریکایی. این لحظه‌های ریز، زخم‌هایی بزرگ بر روح شخصیت وارد می‌کنند. پاتریشیا انگل با چشمانی تیزبین و نثری موجز، این رنج‌های خاموش را به چشم می‌آورد. خواننده نمی‌تواند بی‌تفاوت باشد؛ زیرا این دردها واقعی‌اند، نه ادبی. در دل هر سطر، خاطره‌ای برای زنان مهاجر نهفته است که انگار کسی بالاخره آن را گفته است.

فروپاشی آرام در سکوت
سابینا آرام‌آرام از هم می‌پاشد؛ نه با فریاد، بلکه در سکوت. او مثل بسیاری از زنانِ در مرز فرهنگ‌ها، نمی‌تواند با هیچ‌کس صادقانه از رنج‌هایش بگوید. نه مادرش می‌فهمد، نه دوستانش؛ همه یا نصیحت می‌کنند یا قضاوت. این فروپاشی درونی، از خستگی روانی تا گم‌گشتگی معنوی را شامل می‌شود. او از خود نیز فاصله می‌گیرد؛ از بدنش، زبانش، اعتقاداتش. گاه خودش را از بیرون می‌بیند، بی‌هویت و گمشده. انگل این سیر سقوط را بی‌اغراق و بی‌هیجان روایت می‌کند؛ بی‌آن‌که سابینا را قربانی بنماید. بلکه او را انسانی پیچیده نشان می‌دهد؛ انسانی که حتی در شکست، قابل احترام است.

عشق، مهاجرت، شکست
عشق در داستان‌های "ویدا" نه رمانتیک است و نه نجات‌بخش. برای سابینا، بیشتر راهی‌ست برای فرار از تنهایی یا جبران خلأهای گذشته. اما رابطه‌هایش غالباً ناپایدار، سرد یا آسیب‌زا هستند. مردانی که می‌آیند و می‌روند، هیچ‌کدام نمی‌توانند پناه باشند. آنها هم قربانی‌اند، ولی با قدرتی بیشتر. عشق در این داستان‌ها بدل به تمرینی برای پذیرش می‌شود؛ پذیرش اینکه هیچ‌چیز کامل نیست. سابینا با هربار شکست، لایه‌ای از خود را از دست می‌دهد، اما چیزی هم یاد می‌گیرد. نه سرزنشی در کار است، نه قهرمانی؛ فقط یک زن، با قلبی که هنوز می‌تپد.

روایت زنانه، بی‌پرده و بی‌ادعا
پاتریشیا انگل با نثری فشرده، بی‌پرده و صمیمی، دنیای زن مهاجر را می‌نویسد؛ دنیایی که پر از تناقض، اضطراب و امیدهای شکننده است. نویسنده نه به شعار پناه می‌برد، نه به سانتیمانتالیسم. او فقط قصه می‌گوید؛ صادقانه، مثل کسی که خودش تجربه کرده. این صداقت همان چیزی‌ست که "ویدا" را به اثری انسانی و قابل لمس تبدیل می‌کند. مخاطب، نه فقط سابینا را، بلکه ده‌ها زن دیگر را در او می‌بیند. کتابی که از آن دسته روایت‌هایی‌ست که وقتی تمام می‌شود، تازه شروع می‌شود در ذهن. و هر خطش مثل زخمی‌ست که ما را وامی‌دارد به اندیشیدن، دوباره خواندن، و دوباره حس کردن.

 





:: بازدید از این مطلب : 12
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 ارديبهشت 1404 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: