
بیداری در آستانهی ویرانی
۱. نجوایی از دل تاریکی
در «آه ای انسان»، نیما صدایی را میپرورد که از اعماق خاموشی و تاریکی میآید؛ صدایی آشنا اما فراموششده. این صدا، سرزنش نیست، بلکه فراخوانی است برای نگاه دوباره به خویش. تاریکیای که نیما از آن سخن میگوید، تاریکی بیرون نیست؛ درون ماست، در گوشههایی که هرگز نخواستهایم ببینیم. در این نثر، مخاطب نه تماشاگر، که مخاطب مستقیم خطاب است. گویی در دل شب، کسی از پس دیوارها نجوا میکند: «خودت را دیدهای؟ شنیدهای؟ فهمیدهای؟» نیما در تاریکی، چراغی نمیافروزد؛ بلکه به چشم انسان یاد میدهد که در ظلمت نیز باید دید. این نجوای تاریکی، بیدارکننده است.
۲. در برابر آیینههای فراموششده
نیما انسان را به آیینه دعوت میکند؛ اما نه آیینهای برای آرایش، بلکه برای رویارویی. او از ما میخواهد تا زخمها، اشتباهات، غرورها و ترسهایمان را ببینیم. در این مواجهه، راحتی نیست؛ درد است، اما حقیقیست. انسان همواره گریخته است، از دیدن خودش، از شنیدن خودش، از درک خودش. نیما میپرسد: آیا این گریز، تو را نجات داده؟ یا بیشتر در باتلاق بیهویتی فرو برده؟ آیینه در این نثر، نماد صداقت است، و نیما ما را به این آزمون دعوت میکند. ایستادن در برابر خویش، نخستین گام نجات است. آیینه، نه دشمن، که راه است اگر تاب دیدن داشته باشیم.
۳. زبان فراموششدهی هستی
نیما بر این باور است که انسان، زبان هستی را فراموش کرده است. دیگر صدای باد را نمیشنود، آهنگ باران را درک نمیکند، و سکوت شب را با هیاهوی ذهنیاش میپوشاند. نثر «آه ای انسان» در تلاش است تا آن زبان گمشده را بازآفریند. او با واژههایی ساده، اما کوبنده، ما را به طبیعتی میبرد که بیما نیز زنده است، بینیاز از تفسیرهای ما. در این نگاه، هستی زنده است، اما ما کر و کور شدهایم. نیما با جملههایی که گویی از دل خاک بیرون میآیند، میکوشد رابطهای دوباره با جهان بسازد. زبان او، یادآوری یک فراموشیست.
۴. از خودت بگریز، به خودت برس
در تناقضی زیبا، نیما میگوید: برای رسیدن به خود، باید از خود گریخت. اما کدام «خود»؟ آن خودی که ساختگیست، پوشیده از ماسکها، هویتهای جعلی، باورهای تحمیلی. نیما با طنینی تلخ، انسان را متهم میکند به بازیگری، به دروغ گفتن به خویش. برای رسیدن به حقیقت، باید این «خود جعلی» را ترک کرد؛ باید فرو ریخت، تا از دل ویرانه، خویشتن حقیقی سربرآورد. نثر او، نقشهی فرار است؛ فرار از خودِ ساختگی بهسوی خودِ راستین. فراری که به آزادی میانجامد، اگرچه در آغاز، دشوار و دردناک است.
۵. مرثیهای برای انسانِ مدرن
در «آه ای انسان»، نیما یوشیج انگشت اتهام را بهسوی انسانِ معاصر میگیرد. او دیگر شبان شبها نیست، بلکه اسیر دیوارها، ماشینها و توهم داناییست. این مرثیه، سرزنش نیست؛ اندوهیست برای آنچه که انسان میتوانست باشد و نشد. نیما با زبانی گزنده، نشان میدهد که چگونه انسان از درون تهی شده، چگونه عظمتش را با آسایش سطحی عوض کرده است. انسان دیگر رؤیا نمیبیند، بلکه حساب میکند. دیگر آواز نمیخواند، بلکه تکرار میکند. نیما با صدایی خسته، اما مصمم، این مرثیه را مینویسد تا شاید هنوز امیدی برای بازگشت باشد.
۶. ایمانِ بینام و نشان
در پایان این نثر، اگرچه نشانی از مذهب یا دین نیست، اما نوعی ایمان جاریست. ایمانی به انسان، اگر بیدار شود؛ به طبیعت، اگر فهمیده شود؛ به واژه، اگر شنیده شود. نیما نمیگوید نجات آسان است، اما آن را ممکن میبیند. این ایمان، ایمان به حرکت است، نه به معجزه؛ ایمان به اندیشه است، نه به تقلید. در دل این نثر، نه امیدی کودکانه، بلکه امیدی عمیق و سختکوشانه نهفته است. نیما به انسان میگوید: اگر خواستی، میتوانی. اما باید ببینی، باید بخواهی. این نثر، شعریست به زبان حقیقت؛ و حقیقت، گاه خشن است، اما نجاتبخش.
:: بازدید از این مطلب : 17
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0